loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

داستان طنز,داستان کوتاه,داستان های خنده دار,داستان جالب,داستان باحال,داستان های کوتاه,داستانک,dastan,dastan s,

آخرین ارسال های انجمن

گفت گوی مردی با خدا

tohi0098 بازدید : 1687 یکشنبه 28 اسفند 1390 : 12:01 ب.ظ نظرات (0)

 

مردی داشت دعا می کرد.

 او گفت خدا؟

 

 

خدا جواب داد: بله

و مرد پرسید: می تونم یه سوال بپرسم؟

خدا جواب داد: بفرما

 خدایا، یک میلیون سال در نظرت چقدره؟

خدا گفت: یک میلیون سال در نظر من یک ثانیه است.

مرد شگفت زده شد.

 

بعد پرسید: خدایا یک میلیون دلار در نظرت چقدره؟

خدا جواب داد: یک میلیون دلار به نظرم یک پنی است.

پس مرد گفت: خدایا آیا میتونم یک پنی داشته باشم؟

و خدا با خوشرویی گفت:

حتما ، فقط یک ثانیه صبر کم!....

 

 

عمل قلب(داستان طنز)

glass_biojek بازدید : 1411 شنبه 27 اسفند 1390 : 14:25 ب.ظ نظرات (0)

دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟
پسر: آره عزیز دلم
دختر: منتظرم میمونی؟
پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند
پسر: منتظرت میمونم عشقم
... دختر: خیلی دوستت دارم
پسر: عاشقتم عزیزم
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد
به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد
پرستار: آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی
دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت
پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟
دختر: بی درند که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود
و بی امان گریه میکرد
پرستار: شوخی کردم بابا !
اون رفته دستشویی برینه الان میاد

ارسالی ازglass_biojek

مسافرت

glass_biojek بازدید : 1376 شنبه 27 اسفند 1390 : 14:21 ب.ظ نظرات (0)

مدیر به منشی میگه برای یه
هفته می ریم مسافرت کارهات رو روبراه کن

منشی زنگ میزنه به شوهرش
میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن

شوهره زنگ میزنه به دوست
دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن

معشوقه هم که تدریس خصوصی
میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام

پسره زنگ میزنه به پدر
بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم

 پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکته؛به منشی زنگ
میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من این هفته با نوه ام هستم

منشی زنگ میزنه به شوهرش و
میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه

 شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش
لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت

معشوقه زنگ میزنه به شاگردش
میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق

 پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش
برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد

مدیر هم دوباره گوشی رو بر
میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت

ارسالی ازglass_biojek

تفاوت یک پزشک و یک مهندس

glass_biojek بازدید : 1870 شنبه 27 اسفند 1390 : 14:12 ب.ظ نظرات (0)


  یک پزشک و یک مهندس در یک مسافرت طولانى
هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند پزشک
رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟
مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر
خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى
خودش کشید. پزشک دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى
است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش
را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک
سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به
شما می‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش
را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، پزشک پیشنهاد
دیگرى داد گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار
بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار
به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد
و رضایت داد که با پزشک بازى کند
پزشک نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد.
حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳
  پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» پزشک نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد.
مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. پزشک بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد و رویش را برگرداند و خوابید!!!!

 

ارسالی ازglass_biojek

چهاردانشجو

naser بازدید : 1392 جمعه 19 اسفند 1390 : 1:00 ق.ظ نظرات (0)

چهار تا دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به پارتی و خوش گذرونی رفته بودند
و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند٬
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به این صورت که
سر و روشون رو کثیف و کردند
و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند٬
سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یکراست به پیش استاد رفتند٬
مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند

از فرصت ها استفاده کنید!

naser بازدید : 1343 جمعه 12 اسفند 1390 : 11:54 ق.ظ نظرات (0)

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.

وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.

سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.

او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد پاسخ داد : نه قربان ، من ندیدم ؛ اما همسرم دید!

ماهی

naser بازدید : 1675 چهارشنبه 10 اسفند 1390 : 13:23 ب.ظ نظرات (0)

دخترم: مامان، تو زنی یا مردی؟

من: زنم دیگه، پس چی ام؟

دخترم: بابا، چی؟ اونم زنه؟

زن و شوهر

naser بازدید : 1430 چهارشنبه 10 اسفند 1390 : 13:20 ب.ظ نظرات (0)

حاج آقا(قاضی): خودتونو کامل معرفی کنید…

- شوهر: کاظم! برو بچ بهم میگن کاظم لب شتری! دیلپم ردی! ۲۳ ساله!

- زن : نازیلا! لیسانس هنرهای تجسمی از دانشکده سیکتیروارد فرانسه! ۲۰ ساله!

 - حاج آقا : چه جوری با هم آشنا شدید؟

داستان خرگمشده ملانصرالدین

naser بازدید : 1279 چهارشنبه 10 اسفند 1390 : 13:17 ب.ظ نظرات (0)

یه روز ملانصرالدین خرش رو گم می کنه ، تو کوچه و بازار دنبالش می گشت و با صدای بلند خدا را شکر می کرده. اهل بازار ازش می پرسند: چی شده ملا که این قدر هراسونی ؟ ملا می گه : خرم رو گم کردم. اهل بازار با تعجب ازش می پرسند :

خریدشوهر(داستان طنز)

naser بازدید : 1678 جمعه 14 بهمن 1390 : 18:04 ب.ظ نظرات (2)
یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.

این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.

اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر
می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.
روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.

 

در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود:
"این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند."

آرزوی یک زن...

naser بازدید : 1344 جمعه 14 بهمن 1390 : 17:55 ب.ظ نظرات (1)

زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد.

وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.

زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد….!!!

پشت هر مرد یه زن باهوش وجود داره!(داستان طنز)

naser بازدید : 2207 دوشنبه 19 دی 1390 : 14:33 ب.ظ نظرات (1)

خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند.

خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد که هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و...

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 2116
  • آی پی امروز : 228
  • آی پی دیروز : 475
  • بازدید امروز : 1,284
  • باردید دیروز : 2,617
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 1,284
  • بازدید ماه : 38,272
  • بازدید سال : 245,486
  • بازدید کلی : 7,325,179